گودالی تاریک که گناهکاران را در آن نگاهدارند. مؤلف غیاث اللغات نویسد: لفظ چال در اصل چاه بود، ها را به لام بدل کرده اند، چنانکه در جواهرالحروف. (غیاث) (از آنندراج) : سیه چال و مرد اندر او بسته پای به از فتنه از جای بردن بجای. سعدی
گودالی تاریک که گناهکاران را در آن نگاهدارند. مؤلف غیاث اللغات نویسد: لفظ چال در اصل چاه بود، ها را به لام بدل کرده اند، چنانکه در جواهرالحروف. (غیاث) (از آنندراج) : سیه چال و مرد اندر او بسته پای به از فتنه از جای بردن بجای. سعدی
سالی که در آن امساک باران واقع شود، (آنندراج)، خشک سال، (غیاث اللغات)، سال بسی بی باران، (ناظم الاطباء) : یک برگ سبز و یک گل سوری ببار نیست در این سیاسال امید بهار نیست، شیخ علینقی کمره ای (از آنندراج)
سالی که در آن امساک باران واقع شود، (آنندراج)، خشک سال، (غیاث اللغات)، سال بسی بی باران، (ناظم الاطباء) : یک برگ سبز و یک گل سوری ببار نیست در این سیاسال امید بهار نیست، شیخ علینقی کمره ای (از آنندراج)
کنایه از عاشق دلسوخته. (آنندراج). دلسوخته. (فرهنگ فارسی معین) : حسنش از خط عالمی زیر و زبر دارد هنوز سینه چاکان چون قلم در هر گذر دارد هنوز. صائب (از آنندراج). ، آنکه یقه دریده یا تکمه های آن باز کرده باشد و این کار در عزا کنند. (یادداشت بخط مؤلف). مصیبت رسیده. (ناظم الاطباء). کنایه از مصیبت دیده. (فرهنگ فارسی معین) ، کسی که سینۀ وی بر اثر ضربت چاک برداشته. (فرهنگ فارسی معین) ، کنایه از رنج دیده، آزارکشیده. (فرهنگ فارسی معین). آزرده. رنج دیده. (ناظم الاطباء)
کنایه از عاشق دلسوخته. (آنندراج). دلسوخته. (فرهنگ فارسی معین) : حسنش از خط عالمی زیر و زبر دارد هنوز سینه چاکان چون قلم در هر گذر دارد هنوز. صائب (از آنندراج). ، آنکه یقه دریده یا تکمه های آن باز کرده باشد و این کار در عزا کنند. (یادداشت بخط مؤلف). مصیبت رسیده. (ناظم الاطباء). کنایه از مصیبت دیده. (فرهنگ فارسی معین) ، کسی که سینۀ وی بر اثر ضربت چاک برداشته. (فرهنگ فارسی معین) ، کنایه از رنج دیده، آزارکشیده. (فرهنگ فارسی معین). آزرده. رنج دیده. (ناظم الاطباء)
دهی از دهستان گاودولی بخش مرکزی شهرستان مراغه واقع در 33 هزارگزی جنوب باختری مراغه و 2 هزارگزی باختر شوسۀ مراغه به میاندوآب. موقع جغرافیایی آن جلگه و معتدل مالاریایی است. سکنۀ آن 848 تن. آب آن از رود خانه مردی و قنات و چاه و محصول آن غلات، چغندر، کشمش، بادام، زردآلو. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی از دهستان گاودولی بخش مرکزی شهرستان مراغه واقع در 33 هزارگزی جنوب باختری مراغه و 2 هزارگزی باختر شوسۀ مراغه به میاندوآب. موقع جغرافیایی آن جلگه و معتدل مالاریایی است. سکنۀ آن 848 تن. آب آن از رود خانه مردی و قنات و چاه و محصول آن غلات، چغندر، کشمش، بادام، زردآلو. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
کنایه از مردم بدکاره و فاسق و فاجر بدروزگار باشد. (برهان) (آنندراج). فاسق. بدکار. (غیاث اللغات). فاسق فاجر و ظالم. (فرهنگ رشیدی) : سپیدکار وسیه کار دست و زلف تواند تو بیگناهی از این هر دو ای ستیزۀ ماه. سوزنی. سیه کار شب چون شود شحنه سود برون آید آتش ز گردنده دود. نظامی. بدزدید بقال از اونیم دانگ برآورد دزد سیه کار بانگ. سعدی. سیه کاری از نردبانی فتاد شنیدم که هم در نفس جان بداد. سعدی. رجوع به سیاه کار شود
کنایه از مردم بدکاره و فاسق و فاجر بدروزگار باشد. (برهان) (آنندراج). فاسق. بدکار. (غیاث اللغات). فاسق فاجر و ظالم. (فرهنگ رشیدی) : سپیدکار وسیه کار دست و زلف تواند تو بیگناهی از این هر دو ای ستیزۀ ماه. سوزنی. سیه کار شب چون شود شحنه سود برون آید آتش ز گردنده دود. نظامی. بدزدید بقال از اونیم دانگ برآورد دزد سیه کار بانگ. سعدی. سیه کاری از نردبانی فتاد شنیدم که هم در نفس جان بداد. سعدی. رجوع به سیاه کار شود
دهی است از دهستان اوچان بخش بستان آباد شهرستان تبریز. دارای 1920 تن سکنه. آب آن از اوچان چای. محصول آنجا غلات، یونجه و شغل اهالی گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از دهستان اوچان بخش بستان آباد شهرستان تبریز. دارای 1920 تن سکنه. آب آن از اوچان چای. محصول آنجا غلات، یونجه و شغل اهالی گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
رنگی باشد بنفسجی که آهن صیقل دیده را به آب لیمو و گرمی آتش رنگ کنند. (غیاث اللغات). آهن صیقل کرده را با آب لیمو تر کرده به وضعی بر آتش میگذارند که بنفسجی میشود و آنرا سیه تاب میگویند. (آنندراج) ، نوعی از رنگ سیاه که بر تیغ و قرصهای سپر و مانند آن کنند و با لفظ کردن و زدن مستعمل است. (آنندراج). به سیاهی زده. سیاه گون. سیاه رنگ: ای بسا زر که سیه تابش کنند تا شود ایمن ز تاراج و گزند. مولوی. در دهلیز خانقاه تخته سنگی چند بوده که انداخته بوده اند و مدتهای مدید بر آن گذشته، و حال آنکه طلا بوده که سیه تاب کرده بودند. (مزارات کرمان ص 12). زد بر آئینه سیه تاب آه غم شبگیر ما سرمۀ چشم جنون شدحلقۀ زنجیر ما. ارادت خان واضح (از آنندراج)
رنگی باشد بنفسجی که آهن صیقل دیده را به آب لیمو و گرمی آتش رنگ کنند. (غیاث اللغات). آهن صیقل کرده را با آب لیمو تر کرده به وضعی بر آتش میگذارند که بنفسجی میشود و آنرا سیه تاب میگویند. (آنندراج) ، نوعی از رنگ سیاه که بر تیغ و قرصهای سپر و مانند آن کنند و با لفظ کردن و زدن مستعمل است. (آنندراج). به سیاهی زده. سیاه گون. سیاه رنگ: ای بسا زر که سیه تابش کنند تا شود ایمن ز تاراج و گزند. مولوی. در دهلیز خانقاه تخته سنگی چند بوده که انداخته بوده اند و مدتهای مدید بر آن گذشته، و حال آنکه طلا بوده که سیه تاب کرده بودند. (مزارات کرمان ص 12). زد بر آئینه سیه تاب آه غم شبگیر ما سرمۀ چشم جنون شدحلقۀ زنجیر ما. ارادت خان واضح (از آنندراج)
دهی جزء دهستان دیلمان بخش سیاهکل شهرستان لاهیجان، واقع در 12000گزی جنوب دیلمان. کوهستانی و سردسیر. دارای 82 تن سکنه. آب آن از چشمه سار. محصول آنجا غلات و بنشن. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
دهی جزء دهستان دیلمان بخش سیاهکل شهرستان لاهیجان، واقع در 12000گزی جنوب دیلمان. کوهستانی و سردسیر. دارای 82 تن سکنه. آب آن از چشمه سار. محصول آنجا غلات و بنشن. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)